گریه

انقدر گریه کردم خسته شدمممم
کمککک
انقدر گریه کردم خسته شدمممم
کمککک
وقتی بغض گلوتو گرفته که هیچی نمیتونی بگی
وقتی انقدر دردات زیاده که کلمه و جملهای قادر به توصیفش نیست
وقتی دیگه نمیتونی...
الان معنی نمیتونم نمیشه و میدونمم
دیگه ادم قبلی نیسم
دیگه نمیخندم دیگه مثل قبل نیسم
لبخند زدنو فراموش کردم، خودمو فراموش کردممم
دلم برای خود قبلیم تنگ شده، دلم برای همهچی تنگ شدهه
از لحاظ روحی نیازم دارم به ی لبخند از تَه دل
به گذشتهای که سریع گذشت
به دریافت ی پیام از طرف اون آدم
نیاز دارم برگردم به گذشته و در گذشته زندگی کنم
میگم تو رویِ طرف وایسی دروغ بگی در حالی که اون میدونه حقیقت و شجاعت میخواد...
دروغ پشت دروغ تا کِی دروغ؟!
یجا خوندم میگفت:
همیشه موقع جدایی کسی که عاشق نیست سریع و راحت حرفشو میزنه ولی اونی عاشقه هیچی نمیگه و سکوت میکنه چون اون شکه شده، بدنش یخ کرده و دستاش میلرزه...
ولی من هنوز باورم نشده همچی تموم شد...
دلم میخواد به اندازهی دردام فریاد بزنم، جیغ بکشم، زَجه بزنم، گریه کنم
ولی مطمئنم دیگه اینطوری حتما میمیرم
کاش میشد به بعضیا فهموند:
که من بی احساس نیستم فقط ابراز احساسات کردن بلد نیسم
من بی احساس و سرد نیستم فقط بهخاطر اینکه به روش تو ابراز احساسات نکردم صفت سرد و خشک و چسبوندی بم
کاش تو مدرسه ها بجا کلی ریاضی عن که هیجام ب کار نمیاد، درک کردن و یاد میدادن!
میشه برگردیم به گذشته و همه چیو از اول شروع کنیم ولی این دفعه بت قول میدم بخشی که عاشقت شدمو حذف کنم :)
میخوای باور کنم کِ چن ماه دیگه میشه 1 سال که توی بلاگیکسم؟!
میخوای باور کنم کِ چن ماه دیگه میشه 1 سال که از آشناییمون میگذره؟!
میخوای باور کنم کِ چن ماه دیگه سالگرد اون روزه؟! روزی که خوشحالی و ناراحتی و نگرانیو باهم تجربه کردم، سالگرد اولین روز مرداد
میخوای باور کنم کِ داره میشه 1 سال که از اون اتفاق میگذره؟!
من چطوری خدمو با اون شرایط وِفق دادم؟!
میخوای باور کنم کِ اولین سالگرد عروسیمون فراموشم کردی؟!
میخوای باور کنم کِ اولین سالگرد عروسیمون قراره گریه کنم؟!
میخوای باور کنم کِ 1 سال میشه کِ دوستامو از دست دادم؟!
میخوای باور کنم کِ داره میشه 1 سال؟!
میخوای باور کنم کِ که حتی نتونستم یدونه از تولدشام کنارش باشم؟!
چطور ممکنه؟ چطور؟
من دیگه نمیتونم!
دارم دیوونه میشم ینی چی؟ شد 1 سال؟
1 سال گذشت از اون اتفاق؟ این 1 سال چطوری گذشت؟
چقدر سخت بود واقعا
کاش این حرفامو میخوندی، اینکه دلم واست تنگ شده، اینکه دیگه نمیکشم
به احترام اون روز و شب و احساسم به احترام ساعت 9 شب 1 مرداد 1402، سکوت!!
دیگه خسته شدم...دیگه نمیدونم باید چیکار کنم...دلم برای خود قبلیم تنگ شده