یک سال؟

میخوای باور کنم کِ چن ماه دیگه میشه 1 سال که توی بلاگیکسم؟! 

میخوای باور کنم کِ چن ماه دیگه میشه 1 سال که از آشناییمون میگذره؟! 

میخوای باور کنم کِ چن ماه دیگه سالگرد اون روزه؟! روزی که خوشحالی و ناراحتی و نگرانیو باهم تجربه کردم، سالگرد اولین روز مرداد

میخوای باور کنم کِ داره میشه 1 سال که از اون اتفاق میگذره؟! 

من چطوری خدمو با اون شرایط وِفق دادم؟! 

میخوای باور کنم کِ اولین سالگرد عروسیمون فراموشم کردی؟! 

میخوای باور کنم کِ اولین سالگرد عروسیمون قراره گریه کنم؟! 

میخوای باور کنم کِ 1 سال میشه کِ دوستامو از دست دادم؟!

میخوای باور کنم کِ داره میشه  1 سال؟! 

میخوای باور کنم کِ که حتی نتونستم یدونه از تولدشام کنارش باشم؟!

چطور ممکنه؟ چطور؟ 

من دیگه نمیتونم! 

 دارم دیوونه میشم ینی چی؟ شد 1 سال؟ 

1 سال گذشت از اون اتفاق؟ این 1 سال چطوری گذشت؟

چقدر سخت بود واقعا 

کاش این حرفامو میخوندی، اینکه دلم واست تنگ شده، اینکه دیگه نمیکشم 

 

به احترام اون روز ‌و شب و احساسم به احترام ساعت 9 شب‌ 1 مرداد 1402، سکوت!!